گناه تو نیست


مباش در پی کتمان... که این گناه تو نیست

که عشق می رسد از راه و دل به خواه تو نیست


به فکر مسند محکم تری از این ها باش

که عقل مصلحت اندیش تکیه گاه تو نیست


مباد گوش به اندرز عقل بسپاری

فنا طبیعت عشق است و اشتباه تو نیست


سیاه بخت تر از موی سر به زیر تو باد!

هر آن که کشته ی ابروی سر به راه تو نیست


سیاه لشگر مویت شکست خورده مباد!

نشان همدلی انگار در سپاه تو نیست


کشیده اند دل شهر را به بند و هنوز

خیال صلح در این خیل رو سیاه تو نیست


هزار صحبت ناگفته در نگاه من است ولی

دریغ که این شوق در نگاه تو نیست



علیرضا بدیع






باورش سخته که بیت های 4 و 5 و 6 مال قرن های 7 و 8 نیست. 



تفهیم اتهام


درین محاکمه تفهیم اتهام ام کن

سپس به بوسه ی کارآمدی تمام ام کن


اگرچه تیغ زمانه نکرد آرام ام،

تو با سیاست ابروی خویش رام ام کن


به اشتیاق تو جمعیتی ست در دل من

بگیر تنگ در آغوش و قتل عام ام کن


شهید نیستم اما تو کوچه ی خود را

به پاس این همه سرگشتگی به نام ام کن


شراب کهنه چرا؟ خون تازه آوردم...

اگر که باب دلت نیستم حرام ام کن


لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم

تو مرحمت کن و با بوسه ای تمام ام کن



علیرضا بدیع