دانلود سریال THE WEST WING


لینک دانلود رایگان  سریال  THE WEST WING

هفت فصل کامل

 در ادامه مطلب


ادامه مطلب ...

کوچه لره سو سپ میشم

کوچه‌لره سو سپمیشم

کوچه‌ها را آب و جارو کرده‌ام

یار گلنده توز اولماسون

وقتی یار می‌آید گرد و خاک نشود

ائله گلسین بئله گتسین

طوری بیاید و برود

آرامیزدا سوز اولماسون

که بین ما حرفی (دلگیری) نباشد


سماوارا اوت آتمیشام

داخل سماور آتش انداخته‌ام

ایستکانا قت سالمیشام

داخل استکان قند انداخته‌ام

یاریم گدیپ تک قالمیشام

یارم رفته تنها مانده‌ام

نه گوزل‌دیر یارین جانی

چه زیباست جان یار

نه شیرین‌دیر یارین جانی

چه شیرین است جان یار


پیاله‌لر ایرفته‌دی

پیاله‌ها در طاقچه‌اند

هر بیری بیر طرفده‌دی

هر کدام در یک طرفند

گورممیشم بیر هفته‌دی

یک هفته است که ندیده‌ام



دانلود کوچه لره سو سپ میشم - رشید بهبودوف



قارئه الفنجان - نزار قبانی - عبدالحلیم حافظ


قارئه الفنجان/ فال قهوه


قسمتی از اجرای این شعر توسط عبدالحلیم حافظ:


دانلود اجرای کامل ( فایل صوتی 5MB) :



 قارئه الفنجان/ فال قهوه



جَلَسَت

نشست

جَلَسَت والخوفُ بعینیها

نشست و ترس در چشمانش بود

تتأمَّلُ فنجانی المقلوب

فنجان واژگونم را می نگریست

قالت: یا ولدی.. لا تَحزَن

گفت: اندوهگین مباش پسرم

فالحُبُّ عَلیکَ هوَ المکتوب

عشق سرنوشت توست

الحُبُّ عَلیکَ هوَ المکتوب

عشق سرنوشت توست

یا ولدی، قد ماتَ شهیداً

من ماتَ على دینِ المحبوب

پسرم هر که در راه عشق بمیرد شهید است

یا ولدی، یا ولدی

پسرم پسرم



بصرت،بصَّرتُ.. ونجَّمت کثیراً

بسیار دیده ام  وگردش ستارگان بسیارخوانده ام

لکنّی.. لم أقرأ أبداً فنجاناً یشبهُ فنجانک

اما هرگز نخوانده ام هیچ فنجانی شبیه فنجان تو 

بصرت،بصَّرتُ.. ونجَّمت کثیراً

بسیار دیده‎ام  و گردش ستارگان بسیار خوانده‎ ام

لکنّی.. لم أعرف أبداً أحزاناً تشبهُ أحزانک

اما هرگز نخوانده ام  اندوهی شبیه اندوه تو 

مقدورک ان تمضى أبدا فى بحر الحب بغیر قلوع

سرنوشت تو، بی بادبان در دریای عشق راندن است

وتکون حیاتک طول العمر،  کتاب دموع

و سراسر زندگی‌ات  کتابی است از اشک

مقدورک أن تبقى مسجونا بین الماء وبین النار

سرنوشت تو زندانی شدن میان  آب و آتش است

فبرغم جمیع حرائیقه

با وجود همه ی سوختن ها

فبرغم جمیع سوابقه

با وجود همه ی سرگذشت ها

وبرغم الحزن الساکن فینا لیل نهار

و با وجود اندوه ساکن  در شب و روز

وبرغم الریح وبرغم الجو الماطر والاعصار

و با وجود باد و هوای بارانی، طوفان ها

الحب سیبقى یاولدی

أحلى الاقداریاولدی

پسرم عشق زیباترین سرنوشت ها باقی خواهد ماند



بحیاتک یاولدى امراة

در زندگی ات زنی است

عیناها سبحان المعبود

چشمانش شکوهمند

فمها مرسوم کالعنقود

لبان اش نقاشی شده چون خوشه انگور

ضحکتها أنغام وورود

و خنده اش موسیقی و گل ها

والشعر الغجرى المجنون یاسافر فى کل الدنیا

و موی کولی وآشفته اش به همه ی دنیا سفر می‌کند

قد تغدو أمرأة یاولدى یهواها القلب هی الدنیا

پسرم زنی که تو می خواهی اش  دنیا دوست اش دارد



لکن سماءک ممطرة

اما آسمان تو بارانی است

وطریقک مسدود مسدود

و راه تو بسته‌است و بسته‌است

فحبیبةُ قلبکَ.. یا ولدی نائمةٌ فی قصرٍ مرصود

پسرم! معشوقه‌ات در در خواب است درکاخی از نگاهبانان

من یدخُلُ حُجرتها من یطلبُ یَدَها..

هرکه بخواهد وارد خانه اش شود یا خواستگاریش کند

من یَدنو من سورِ حدیقتها

هر که نزدیک  پرچین باغش شود

من حاولَ فکَّ ضفائرها..

هر که بخواهد گره گیسوانش را بگشاید

یا ولدی.. مفقودٌ.. مفقود

پسرم ، ناپدید می‌شود و  ناپدید می‌شود و ناپدید



ستفتش عنها یاولدی فى کل مکان

پسرم به زودی در همه جا به جستجوی او خواهی رفت

وستسأل عمها موج البحر وستسأل فیروز الشطأن

از موج دریا و مرواریدهای فیروزه ای کرانه‌ سراغش را می‌ گیری

وتجوب بحارا وبحارا وتفیض دموعک أنهارا

و در می‌ نوردی و می پیمایی دریاها و دریاها را و اشک هات رودخانه می شود

وسیکبر حزنک حتى یصبح أشجارا

وغم ات که فزونی می‌یابد درختان سر برمی‌کشند

وسترجع یوما یاولدی مهزوما مکسور الوجدان

روزی شکست خورده و دلشکسته باز می گردی پسرم 

وستعرف بعد رحیل العمر

و پی می بری  بعد از گذشت زندگی

بأنک کنت تطارد خیط دخان

 در پی رشته‏ ای از دود بوده ‌ای

فحبیبة قلبک یاولدی لیس لها أرض أو وطن أو عنوان

پسرم معشوقه ات نه جغرافیایی دارد نه سرزمینی نه نشانی

ما أصعب أن تهوى أمرأة یاولدی لیس لها عنوان

و چه دشوار است عشق تو به زنی که او را نام و نشانی نیست




شعر: نزار قبانی / ترجمه شعر: رضا طاهری / خواننده: عبدالحلیم حافظ

تواشیح اسماءالحسنی


‎نسئلک یا من هو الله  الذی لا اله الا هو الرحمن الرحیم الملک القدّوس السلام  المؤمن المهیمن العزیز الجبّار.

المتکبّر الخالق الباریء المصوّر الغفّار القهّار الوهّاب الرزّاق الفتّاح العلیم.

القابض الباسط الخافض الرافع المعزّ المذلّ السمیع البصیر الحکم العدل.

اللطیف الخبیر الحلیم العظیم الغفور الشکور العلیّ الکبیر الحفیظ المقیت.

الحسیب الجلیل الکریم الرقیب المجیب الواسع الحکیم الودود المجید الباعث الشهید.

الحق الوکیل القویّ المتین الولیّ الحمید المحصی المبدىء المعید المحیی الممیت الحیّ القیوم.

الواجد الماجد الواحد الصمد القادر المقتدر المقدّم المؤخّر الاول الآخر.

الظاهر الباطن الوالی المتعالی البر التوّاب المنتقم العفو الرئوف مالک الملک ذو الجلال و الاکرام.

المقسط الجامع الغنیّ المغنی المانع الضار النافع النور الهادی البدیع الباقی.

الوارث الرشید الصبور الذی لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر.

‎اللهم صلٌ افضل صلاة علی اصعد مخلوقاتک سیدنا محمد و علی آله و صحبه و سلم عدد معلوماتک و مداد کلماتک کلما ذکرک الذاکرون  و غفل ان ذکرک الغافلون.

Eye Of The Tiger



Eye Of The Tiger 
(Rocky Soundtrack)
Artist: Survivor

Risin' up
back on the street
did my time took my chances
went the distance now I'm back on my feet
just a man and his will to survive
so many times
it happens too fast
you trade your passion for glory
don't lose your grip on the dreams of the past
you must fight just to keep them alive
It's the eye of the tiger
its the cream of the fight
risin up to the challenge of our rivals
and the last known survivor stalks his prey in the night
and he's watching us all with the eye of the tiger
Face to face
out in the heat
hanging tough
stayin hungry
the stack the odds still we take to the street
for the kill with the skill to survive...
It's the eye of the tiger
its the cream of the fight
risin up to the challenge of our rivals
and the last known survivor stalks his prey in the night
and he's watching us all with the eye of the tiger
Risin' up
straight to the top
had the guts got the glory
went the distance now I'm not gonna stop
just a man and his will to survive
It's the eye of the tiger
its the cream of the fight
risin up to the challenge of our rivals
and the last known survivor stalks his prey in the night
and he's watching us all with the eye of the tiger
The eye of the tiger ......
The eye of the tiger ......
The eye of the tiger ......

هر شب


دارد صدایت می زنم... بشنو صدایم را!

بیرون بکش از زندگی و مرگ! پایم را


داری کنار شوهرت از بغض می میری

شب ها که از درد تو می گیرم کجایم را


هر بوسه ات یک قسمت از کا/بوس هایم شد

از ابتدا معلوم بودم انتهایم را


در هر خیابان گریه کردم، گریه من را کرد!

شاید ببیند شوهر تو اشک هایم را


هیچم! ولی دارم عزیزم «هیچ» را از تو

مستیم از نوشابه ی مشکی ست یا از تو؟!


دارم تلو... دارم تلو... از «نیستی» مستم

حالا «دکارت» مسخره ثابت کند «هستم»!


«بودم!» بله! مثل جهانی از تصوّرها

«بودم!» بله! در رختخوابت، توی خرخرها


«بودم» شبیه رفتنت هر صبح از پیشم

«بودم» شبیه مشت کوبیدن به آجرها


حالا منم! که پاک کرده ردّ پایم را

می کوبم از شب ها به تو سردردهایم را


با تخت صحبت می کنم از فرط تنهایی

«هستم!» ولی در یاد تو وقت خودارضایی


«بودم!» کنار شوهری که عاشق ِ زن بود

خاموش کردم برق را... تکلیف، روشن بود


خاموش ماندم از فشار بوسه بر لب هام

از چشم های بچّه ات! که بچّه ی من بود!!


خاموش ماندم مثل یک محکوم به اعدام

خاموش/ ماندی توی گریه... وقت رفتن بود...


روشن شدم مثل چراغی آن ور ِ دیوار

سیگار با سیگار با سیگار با سیگار


می ریخت اشک و ریملت بر سینه ی لختم

با دست لرزانت برایش شام می پختم


روحت دو قسمت شد... میان ما ترک خوردی

خوردی به لب هایم... مرا نان و نمک خوردی


بوسیدمت، بوسیدمت، بوسیدمت از دور

هر شب کتک خوردی، کتک خوردی، کتک خوردی


راه فراری نیست از این خواب پیچاپیچ

از هیچ در رفتم برای گم شدن در هیچ!


بالا بیاور آسمان را از خدا، از من

مستیت از نوشابه ی مشکی ست یا از من؟!


دست مرا از دورهای دووور می گیری

داری تلو... داری تلو... از درد می میری


خاموش گریه می کنی بر سینه ی دیوار

با بغض روشن می کنی سیگار با سیگار


باید بخوابی توی آغوشی که مجبوری

داری تنت را داخل حمّام می شوری!


با گریه، با خون، با صدای شوهرت در تخت

کز می کند کنج خودش این سایه ی بدبخت


«من» باختم... اما کسی جز «ما» نخواهد برد

بوی مرا این آب و صابون ها نخواهد برد


جای مرا خالی بکن وقت ِ هماغوشی

از بچّه ای که سقط کردی در فراموشی


از شوهرت از هر نفس از سردی لب هات

جای مرا خالی بکن در گوشه ی شب هات


بیدار شو از خرخرش در اوج تنهایی

و گریه کن با یاد من وقت خودارضایی


حس کن مرا که دست برده داخل گیست

حس کن مرا بر لکه های بالش خیست


حس کن مرا در «دوستت دارم» در ِ گوشت

حس کن مرا در شیطنت هایم در آغوشت!


حس کن مرا در آخرین سطر از تشنج هام

حس کن مرا... حس کن مرا... که مثل تو تنهام!


حس کن مرا و ذوب شو در داغی دستم

بگذار تا دنیا بداند «هستی» و «هستم»



سید مهدی موسوی


The Bear and the Maiden Fair



"A bear there was,"

"A bear, A BEAR!

"All black and brown,"

"And covered with hair!

"Oh come they said,"

"Oh come to the fair!"

"The fair? said he,

"But I'm a bear!"

"All black and brown,"

"And covered in hair!"

"And down the road,"

"From here to there,"

"From here!To there!"

"Three boys, a goat,"

"And a dancing bear!"

"They danced and spun,"

"All the way to the fair!"

"Oh! sweet she was,"

"And pure and fair,"

"The maid with honey,"

"In her hair! Her hair,"

"The maid with honey,"

"in her hair!"

The bear smelled the scent,

"On the summer air!"

"The Bear! The Bear!"

"All black and brown,"

"And covered with hair!"

"He smelled the scent,"

"On the summer air,"

"He sniffed and roared,"

"And smelled it there!"

"Honey on the summer air!"

"Oh I'm a maid,"

"And I'm pure and fair,"

"I'll never dance,"

"With a hairy bear,"

"A bear! A bear!"

"I'll never dance,"

"With a hairy bear!"

"The bear,the bear!"

"Lifted her high,"

into the air!"

The bear, the bear!"

"I called for a knight!"

"But you're a bear!"

"A bear! A bear,"

"All black and brown,"

"And cover in hair!"

"She kicked and wailed,"

"The maid so fair,"

"But he licked the honey,"

"From her hair!"

"Her hair! Her hair!"

"He licked the honey,"

"From her hair!"

"Then she sighed and squealed,"

"And kicked the air,"

"She sang: My bear so fair,"

"And off they went,"

"The bear! The bear!"

"And the maiden fair!"


دانلود آهنگ



می شد


خدا می توانست مردی بسازد که بعد از تو در غربتش جان بگیرد
 
و او می توانست یک سنگ باشد دگرگون شود شکل انسان بگیرد
 
خدا می توانست اصلا نباشی خدا می توانست عاشق نباشم
 
به جای تو یک برف می آمد و من سراغ تو را از زمستان بگیرد
 
خدا می توانست اصلا همین طور همین طور باشم که او آفریده است
 
ولی آخر قصه تغییر می کرد که یک داستان خوب پایان بگیرد
 
تو می شد که اصلا نیایی به این شهر و من نیز در این خیابان نباشم
 
خدا نیز از ابتدا می توانست که این کوچه را از خیابان بگیرد
 
خدا می تواند جهانی بسازد که  این مرد اصلا به دنیا نیاید
 
خدا می تواند خدا می تواند به این روح پیچیده آسان بگیرد
 
پس از قرن هایی که بر من گذشته است و فرسنگها دور هستی از این شهر
 
پس از تو نمی خواهد این مرد دیگر در این شهر دلگیر باران بگیرد
 
غروب است و دست خودش نیست دیگر همان حلقه هایی که در چشم خود داشت
 
و حالا همین مرد تصمیم دارد برای زن و بچه اش نان بگیرد


آرش فرزام صفت


ظلمت


چه گریزیست ز من ؟

چه شتابیست به راه ؟

به چه خواهی بردن

در شبی این همه تاریک پناه ؟


مرمرین پله آن غرفه عاج !

ای دریغا که ز ما بس دور است

لحظه ها را دریاب

چشم فردا کور است


نه چراغیست در آن پایان

هر چه از دور نمایان است

شایدآن نقطه نورانی

چشم گرگان بیابان است *


می فرو مانده به جام

سر به سجاده نهادن تا کی ؟

او در اینجاست نهان

می درخشد در می


گر به هم آویزیم

ما دو سر گشته تنها چون موج

به پناهی که تو میجویی خواهیم رسید

اندر آن لحظه جادویی موج !



فروغ فرخزاد






* اینجاش یاد این شعر فاضل نظری افتادم :



از باغ می برند چراغانیت کنند

تا کاج جشن های زمستانیت کنند


پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار

تنها به این بهانه که بارانی ات کنند


یوسف به این رها شدن ازچاه دل مبند

این بار می برند که زندانی ات کنند


ای گل گمان مبر به شب جشن می روی

شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند


یک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیست

از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند


آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند



دریچه بسته


ما چون دو دریچه روبروی هم

آگاه ز هر بگو مگوی هم

هر روز سلام و پرسش و خنده

هر روز قرار روز آینده


اکنون دل من شکسته و خسته است

زیرا یکی از دریچه ها بسته است

نه مهر فسون نمود نه ماه جادو کرد

نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد



مهدی اخوان ثالث



زیر پتو


در فصل زمستان که لبو می چسبد ...

آغوش و فشار و گفتگو می چسبد

پس شعله ی بالای بخاری کم کن

چون سکس فقط زیر پتو می چسبد !



هوا


تو مرا یاد کنی یا نکنی

باورت گر بشود ، گر نشود

حرفی نیست اما

نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست



سهراب سپهری



گناه تو نیست


مباش در پی کتمان... که این گناه تو نیست

که عشق می رسد از راه و دل به خواه تو نیست


به فکر مسند محکم تری از این ها باش

که عقل مصلحت اندیش تکیه گاه تو نیست


مباد گوش به اندرز عقل بسپاری

فنا طبیعت عشق است و اشتباه تو نیست


سیاه بخت تر از موی سر به زیر تو باد!

هر آن که کشته ی ابروی سر به راه تو نیست


سیاه لشگر مویت شکست خورده مباد!

نشان همدلی انگار در سپاه تو نیست


کشیده اند دل شهر را به بند و هنوز

خیال صلح در این خیل رو سیاه تو نیست


هزار صحبت ناگفته در نگاه من است ولی

دریغ که این شوق در نگاه تو نیست



علیرضا بدیع






باورش سخته که بیت های 4 و 5 و 6 مال قرن های 7 و 8 نیست. 



تفهیم اتهام


درین محاکمه تفهیم اتهام ام کن

سپس به بوسه ی کارآمدی تمام ام کن


اگرچه تیغ زمانه نکرد آرام ام،

تو با سیاست ابروی خویش رام ام کن


به اشتیاق تو جمعیتی ست در دل من

بگیر تنگ در آغوش و قتل عام ام کن


شهید نیستم اما تو کوچه ی خود را

به پاس این همه سرگشتگی به نام ام کن


شراب کهنه چرا؟ خون تازه آوردم...

اگر که باب دلت نیستم حرام ام کن


لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم

تو مرحمت کن و با بوسه ای تمام ام کن



علیرضا بدیع



ملغمه


ای یار ای یگانه ترین یار مرا غار مرا عشق جگرخار مرا تو بی سببی نیستی تو کجایی که ببینی میشکنم بی تو و نیستی به سراغم اگر میایید نرم و آهسته بیایید مبادا گفته باشی دوستت دارم از زلف سیاهش گله چندان که نپرس از شب و روزم تو خابم تو چه خابی به مستی ست در کیش مهر مهرویان طریقی برنمیگیرد زهردر میدهم پندش و لیکن چه چاره با بخت گمراه من چه خاهد کرد با بهاری که میرسد از راه اومدم دلت خاست اومدم نبودی گرفتار اومدم نبودی که نبودی پس از تو بهارم تو رو کم داشت !



 ...  ...  ...  ...  ...  ...  !



عن


بنگر ز جهان چه طرف بربستم :  عَن !


وز حاصل عمر چیست در دستم :  عَن !


شمع طربم، ولی چو بنشستم:  عَن !


من جام جم ام، ولی چو بشکستم :  عَن !



نقد فیلم 50/50




بعد از دیدن فیلم 50/50 بلافاصله دارم این یادداشتو می نویسم چون نمی خوام حسی که این فیلم بهم داد از بین بره. 50/50 برای من فیلم ویژه ای بود. نمی تونم این اتفاق رو که این فیلم رو توی این شرایط روحیم دیدم نادیده بگیرم.


مدتیه که همه ش فکر میکنم که من به طرز عجیبی توی زندگیم دارم سعی می کنم که خوب باشم. کارامو درست انجام میدم. ولی دنیا و آدمای دیگه اذیتم میکنن. حس میکنم کسایی که دورورمن عوضین. و این فیلم به شدت در ایجاد حس همذات پنداری تو این مورد موفق عمل می کنه.


تو افتتاحیه فیلم می بینیم که آدام  آدم خوبیه. به کاری که براش حقوق می گیره اهمیت می ده در حالیکه این کار برای رئیسش مهم نیست یا اینکه همکارش به صورت اعصاب خوردکنی رفتار محیط کارو رعایت نمی کنه و بلند بلند با تلفن صحبت می کنه و نمی ذاره آدام به کارش برسه. یا ایکه اون پشت چراغ قرمز وایمیسه با اینکه ماشینی رد نمیشه در حالیکه بقیه همینجوری بدون توجه به چراغ اونو رد می کنن. دوست دخترش نه تنها براش ساک نمی زنه، حتی 3 هفته بهونه میاره و باهاش سکسم نمی کنه. ولی اون بهش سخت نمی گیره حتی براش وسایلشو مرتب می کنه. خلاصه اینکه حسابی آدم خوبیه  وقتی کسی خوب نیست.


ولی یهو دنیا تو کاسه ش میذاره. وقتی برای یه درد کمر پیش دکتر میره می فهمه که سرطان داره. به اون صحنه فکر کن که با ناباوری به دکترش می گه امکان نداره من سرطان بگیرم من الکل و سیگار مصرف نمیکنم! حتی ورزش می  کنم! غافل از اینکه مشکل از کاراش نیست. اون کارشو خوب انجام داده. دنیاس که اذیت می کنه.


وقتی دکترش که نقشش به عنوان نمادی از دنیا خیلی عالی نوشته شده (چون بدون ذره ای ترحم یا دلسوزی خبرو بهش میده) براش توضیح میده که بیماریش ژنتیکیه نمی تونستم نخندم. آدام کار اشتباهی نکرده حتی از بقیه خیلی بهتر بوده. ولی این توی وضعیتش تفاوتی ایجاد نمی کنه. خوب بودن جایزه ای نداره.


البته آخر فیلم آدام در کنار روانپزشکش و بعد از عمل موفقیت آمیزش روی خوش دنیا رو می بینه. چیزی که امیدوارم برای من هم صادق باشه.


فیلم چیزای زیادی داشت که چشممو گرفت. مثلن نقش کایل. چقد به آدام حسودیم شد که من اینجور کسیو کنارم ندارم. بار طنز فیلم روی دوش اونه و خیلی خوب از پسش برمیاد.


دوست دختر آدام هم پتاسیل خیلی خوبی داشت که تا حدودی از این پتانسیل استفاده شده بود ولی بخشی از اون هم هرز رفت. اون صحنه ای که نقاشیو پس نگرفت و گفت برای تو کشیدمش و یا وقتی سر میز شام یه مادر آدام گفت که ازش مراقبت میکنه درحالیکه میدونست نمی تونه واقعن عالی بودن. می شد جوری بشه که تماشاچی سر دوراهی دوسش داشتن یا نداشتنش گیر کنه یا دلش براش بسوزه. ولی با خام دستی این موقعیتو خراب کردن و با صحنه های مختلفی (و مخصوصن با صحنه ی خیلی بد آتیش زدن نقاشیش) آب پاکی رو روی دست تماشاچی ریختن که باید از اون بدش بیاد. از نکته ی جالب خرید سگ هم نباید گذشت.


مادر آدام و کاترین روانپزشک آدام هم نقش های استانداردی بودن که خوب در اومدن. هرچند که صحنه ی آخر فیلم که آدام با کاترین سر قرار میرن تقریبن بدترین قسمت فیلمه. جوری که آرزو می کردم بعد از خوب شدن آدام بی خیال رابطه ی عاشقانه ش با روانپزشکش می شدن. ( باز جای شکرش باقیه که قبل از اینکه تماس جسمی بینشون برقرار بشه فیلم کات شد و تموم شد. اگه می بوسیدش فاتحه ی فیلم خونده بود) شاید نویسنده خواسته با دادن این عشق به آدام بدبختیایی که به ناحق سرش اومده رو جبران کنه.


نقاط بد فیلم کم نبود و تا الانم به چند تاش اشاره کردم که به نظرم اگه نبودن فیلم به یه فیلم موندگار تبدیل میشد. مهم ترین نقطه ضعف به نظرم احساسی شدن بعضی از صحنه ها بود. البته دستان یه آدم سرطانی که داره با مرگ دست و پنجه نرم میکنه نمی تونه از کلیشه فرار کنه. هرچند کارگردان نخواسته بود که فیلمو احساسی کنه و گریه ی مارو در بیاره (مقایسه کن با فیلمای ایرانی) ولی یه جاهایی  میشه دید که کنترل این کار از دستش در رفته. شاید می شد با چند تا کات سریعتر جلوش رو گرفت. (برای اینکه بفهمی منظورم چیه کافیه به شات بسته ی بچگانه ای فکر کنی که از صورت آدام گرفته شده بود وقتی داشت بوسیدن دوست سرطانیش توسط زنشو نگاه می کرد).


یکی دیگه از پتانسیل های فیلم نقش پدر آدام بود که واقعن حروم شد. میشد چن تا سکانس خوب باهاش درآورد.


یه چیزی که همه ش به اون فکر می کنم اینه که نویسنده یا کارگردان حسابی از دست زنا شاکی بودن! رفتارشون با کاراکتر دوست دختر آدام اینو کاملن نشون میده. خلاصه تعجب نمی کنم اگه بشنوم کارگردان از زنش طلاق گرفته یا با زنا مشکل داره یا احتمالن همجنس بازه!


چیز جالب دیگه عشق کایل به آدام بود که باز هم اغراق بهش لطمه زد. میشد صحنه ی دیدن کتاب راهنمای سرطان رو کم تر تو چشم ساخت یا اون دیالوگ "اگه من زنت بودم هر روز برات ساک میزدم" رو حذف کرد چون به زیبایی و غیرمستقیم با همین نفرتی که کایل به دوست دخترای آدام داشت وبا همراهیش ما عشقشو درک کرده بودیم.


به عنوان حرف آخر اینکه فیلم خوبی بود که همونقدر که می شد فیلم بهتری باشه تونسته بود از فیلم بدتر شد و کلیشه شدن فرار کنه. من هم که به دلایل شخصی ازش خوشم اومده بود.



شرح پریشانی


دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

داستان غم پنهانی من گوش کنید


قصه بی سر و سامانی من گوش کنید

گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید


شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟

سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟


روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم

ساکن کوی بت عربده جویی بودیم


عقل و دین باخته، دیوانه رویی بودیم

بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم


کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود

یک گرفتار از این جمله که هستند نبود


نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت

سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت


اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت

یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت


اول آنکس که خریدار شدش من بودم

باعث گرمی بازار شدش من بودم


عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او

داد رسوایی من شهرت زیبایی او


بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او

شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او


این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد

کی سر برگ من بی سروسامان دارد


چاره اینست و ندارم به از این رای دگر

که دهم جای دگر دل به دل آرای دگر


چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر

بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر


بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود

من بر این هستم و البته چنین خواهد بود


پیش او یار نو و یار کهن هردو یکی ست

حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی ست


قول زاغ و غزل مرغ چمن هردو یکی ست

نغمه بلبل و غوغای زغن هر دو یکی ست


این ندانسته که قدر همه یکسان نبود

زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود


چون چنین است پی کار دگر باشم به

چند روزی پی دلدار دگر باشم به


عندلیب گل رخسار دگر باشم به

مرغ خوش نغمه گلزار دگر باشم به


نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش

سازم از تازه جوانان چمن ممتازش


آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست

میتوان یافت که بر دل ز منش یاری هست


از من و بندگی من اگر اشعاری هست

بفروشد که به هر گوشه خریداری هست


به وفاداری من نیست در این شهر کسی

بنده ای همچو مرا هست خریدار بسی


مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است

راه صد بادیه درد بریدیم بس است


قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است

اول و آخر این مرحله دیدیم بس است


بعد از این ما و سر کوی دل آرای دگر

با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر


تو مپندار که مهر از دل محزون نرود

آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود


وین محبت به صد افسانه و افسون نرود

چه گمان غلط است این برود چون نرود


چند کس از تو و یاران تو آزرده شود

دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود


ای پسر چند به کام دگرانت بینم

سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم

مایه عیش مدام دگرانت بینم

ساقی مجلس عام دگرانت بینم


تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند

چه هوسها که ندارند هوسناکی چند


یار این طایفه خانه برانداز مباش

از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش


میشوی شهره به این فرقه هم آواز مباش

غافل از لعب حریفان دغل باز مباش


به که مشغول به این شغل نسازی خود را

این نه کاری ست مبادا که ببازی خود را


در کمین تو بسی عیب شماران هستند

سینه پر درد ز تو کینه گذاران هستند


داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند

غرض اینست که در قصد تو یاران هستند


باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری

واقف کشتی خود باش که پایی نخوری


گرچه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت

وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت


شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت

با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت


حاش لله که وفای تو فراموش کند

سخن مصلحت آمیز کسان گوش کند



وحشی بافقی






 قطع به یقین معشوق این ترکیب بند بی نظیر مذکره  



که چه ؟


اینکه گفتی: ‹‹ بی تو آنجا مانده ام تنها ›› که چه ؟!

‹‹ بارها دیدم تو را در عالم رؤیا ›› که چه ؟


اینکه گفتی : ‹‹ در تمام شهرها چشمم ندید -

مرد خوبی مثل تو در بین آدمها ›› که چه ؟!


بودنت وقتی نیازم بود پیدایت نبود!

بعد از این مدت نبودن ؛ آمدی اینجا که چه ؟!


راز ما لو رفته و شهری شد از آن باخبر !

آنچه بوده بینمان را می کنی حاشا که چه ؟


پاکی مریم مگر از چهره اش پیدا نبود ؟!

بعد ناپیدایی ات حالا شدی پیدا که چه ؟


من که گفتم برنخواهم گشت دیگر هیچوقت!

آمدی دنبال من تا این سر دنیا که چه ؟


من که دیوار قطوری دور قلبم ساختم

پشت چشم از عشوه نازک می کنی حالا که چه ؟!



اصغر عظیمی مهر



دنده


با اشک تو خنده را عوض میکردم!

قانون پرنده را عوض میکردم!

دنیا در دستم بود آن وفتی که

با دست تو دنده را عوض میکردم!



 اصغر عظیمی مهر



لب بی دهن


رازیست که آهسته به من می گوید

از لحظه دیدار دو تن می گوید

جای لب تو بر لب لیوان یعنی

حتا لب بی دهن سخن می گوید



عباس صادقی زرینی



کلاف


در حلقه­ی عالمان کلافی افتاد

در جمع شکافنده شکافی افتاد

دیشب سر پاک یا نجس بودن عشق

بین علما چه اختلافی افتاد



عباس صادقی زرینی



زاویه‌ی دید


من گفتم بوسه دل به دریا زدن است

او گفت که بوسه جنگ نرم دو تن است

بعد از دو سه بار امتحان فهمیدم
ایرادی در زاویه‌ی دید من است !



مژگان عباسلو



عشق اسم کوچک توست


روی دنیا ببند پنجره را، تا کمی در هوای من باشی

چون قرارست بعد ازاین تنها، بانوی شعرهای من باشی 


چند بیتی به یاد تو غمگین... چند بیتی کنار تو لبخند...

عصرها عشق می زند به سرم، تلخ و شیرین چای من باشی


من بخوانم تو سر تکان بدهی، تو بخوانی دلم تکان بخورد

آخرِ شعر ازخودم بروم، تو بمانی صدای من باشی


با چه نامی تو را صدا بزنم!؟ آی خاتون با شکوه غزل!

"عشق" هر چند اسم کوچک توست، دوست دارم "شما"ی من باشی 


کاش یک شب به جای زانوی غم، شانه های تو بود در بغلم

در تب خواب ها و حسرت ها، کاش یک لحظه پیش من باشی 


بیت آخر همیشه بارانی ست... هر دو باید به خانه برگردیم

این غزل را مرور کن هر شب، تا کمی در هوای من باشی...



اصغر معاذی مهربانی



تصمیم


اسکندر مقدونی باشم

یا امام محمد غزالی؟

چه فکرهای مزخرفی!

من می‌خواهم وقتی بزرگ شدم

عاشق تو شوم.



محسن ترابی کمال



تجاوز به عنف


می خواهند دلم را دار بزنند

بد جوری هوایت را کرده بود



درسخوان


مشق شبم

مرور تنت



آغوش


لو می رویم

بوی تو را می دهم



فی بعدها عذاب فی قربها سلامه


- چی می چسبه بعد از این همه دوری ؟

- نزدیکی !



صحنه


تلنبار بر زمین

لباس هایت بی تو

لباس هایم بی من



خیانت هر شب


با خیالت بخوابم

خیانت است ؟



جفت تراپی


عریان شو عزیز

کین میل مشترک

هرگز جدا جدا، درمان نمی‌شود.






خود درمانی ؟ 

نه 



بارالها



بارالها !
من ندارم دل و جرات، طاقت
که ببینم گل رویت را روزی
و تو هم نیز نداری سرآن که
دفتر شعرمرا ریخته در آتش و از قهر بسوزی
پس چه بهتر که مرا
ببری زیر درختی، لب جویی
و بهشتی که خودت می گویی
و در آنجا بگذار
آتش و دود به پا کرده سماور، قوری
من و شهلا با هم چای بنوشیم
و بخندیم به گور پدر آن حوری ...




حسن فرازمند






مفاهیم خفنی پشت این شعره. حواست هست ؟



دل مرا به هوای بهارتان ببرید



دل مرا به هوای بهارتان ببرید

به عطر دامنه های دیارتان ببرید


میان خلوت یک ظهر دست هایم را

به کوچه کوچه گشت و گذارتان ببرید


چقدر دلهره میوه هایتان؟ بانو!

مرا به گردش باغ انارتان ببرید


گلویم از عطش بوسه هایتان خشک است

لب مرا به لب چشمه سارتان ببرید


رها کنید سرازیر دره ها باشم

سر بلند ترین آبشارتان ببرید


دوباره غرق تماشای چشمتان شده ام

سوار موج به دریا کنارتان ببرید



اصغر معاذی مهربانی
مجموعه «باد بادک های دیار مادری»
انتشارات سوره مهر






در حیرتم که چطوری این شعر از زیر دست وزارت ارشاد در رفته و مجوز گرفته ! 

تصویرسازی از این خلاف تر ؟  تعبیر از این روشن تر ؟ 



دلاویزترین شعر جهان




«دوستت دارم» را
من دلاویزترین شعر جهان یافته ام
این گل سرخ من است.

دامنی پر کن از این گل
که فشانی بر دوست،
راز خوشبختی هرکس به پراکندن اوست !

تو هم ای خوب من !
این نکته به تکرار بگو
این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت
نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو
«دوستم داری؟» را از من بسیار بپرس
دوستت دارم را با من بسیار بگو


بهرام مشیری