دریچه بسته


ما چون دو دریچه روبروی هم

آگاه ز هر بگو مگوی هم

هر روز سلام و پرسش و خنده

هر روز قرار روز آینده


اکنون دل من شکسته و خسته است

زیرا یکی از دریچه ها بسته است

نه مهر فسون نمود نه ماه جادو کرد

نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد



مهدی اخوان ثالث



زیر پتو


در فصل زمستان که لبو می چسبد ...

آغوش و فشار و گفتگو می چسبد

پس شعله ی بالای بخاری کم کن

چون سکس فقط زیر پتو می چسبد !



هوا


تو مرا یاد کنی یا نکنی

باورت گر بشود ، گر نشود

حرفی نیست اما

نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست



سهراب سپهری



گناه تو نیست


مباش در پی کتمان... که این گناه تو نیست

که عشق می رسد از راه و دل به خواه تو نیست


به فکر مسند محکم تری از این ها باش

که عقل مصلحت اندیش تکیه گاه تو نیست


مباد گوش به اندرز عقل بسپاری

فنا طبیعت عشق است و اشتباه تو نیست


سیاه بخت تر از موی سر به زیر تو باد!

هر آن که کشته ی ابروی سر به راه تو نیست


سیاه لشگر مویت شکست خورده مباد!

نشان همدلی انگار در سپاه تو نیست


کشیده اند دل شهر را به بند و هنوز

خیال صلح در این خیل رو سیاه تو نیست


هزار صحبت ناگفته در نگاه من است ولی

دریغ که این شوق در نگاه تو نیست



علیرضا بدیع






باورش سخته که بیت های 4 و 5 و 6 مال قرن های 7 و 8 نیست. 



تفهیم اتهام


درین محاکمه تفهیم اتهام ام کن

سپس به بوسه ی کارآمدی تمام ام کن


اگرچه تیغ زمانه نکرد آرام ام،

تو با سیاست ابروی خویش رام ام کن


به اشتیاق تو جمعیتی ست در دل من

بگیر تنگ در آغوش و قتل عام ام کن


شهید نیستم اما تو کوچه ی خود را

به پاس این همه سرگشتگی به نام ام کن


شراب کهنه چرا؟ خون تازه آوردم...

اگر که باب دلت نیستم حرام ام کن


لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم

تو مرحمت کن و با بوسه ای تمام ام کن



علیرضا بدیع



ملغمه


ای یار ای یگانه ترین یار مرا غار مرا عشق جگرخار مرا تو بی سببی نیستی تو کجایی که ببینی میشکنم بی تو و نیستی به سراغم اگر میایید نرم و آهسته بیایید مبادا گفته باشی دوستت دارم از زلف سیاهش گله چندان که نپرس از شب و روزم تو خابم تو چه خابی به مستی ست در کیش مهر مهرویان طریقی برنمیگیرد زهردر میدهم پندش و لیکن چه چاره با بخت گمراه من چه خاهد کرد با بهاری که میرسد از راه اومدم دلت خاست اومدم نبودی گرفتار اومدم نبودی که نبودی پس از تو بهارم تو رو کم داشت !



 ...  ...  ...  ...  ...  ...  !



عن


بنگر ز جهان چه طرف بربستم :  عَن !


وز حاصل عمر چیست در دستم :  عَن !


شمع طربم، ولی چو بنشستم:  عَن !


من جام جم ام، ولی چو بشکستم :  عَن !



نقد فیلم 50/50




بعد از دیدن فیلم 50/50 بلافاصله دارم این یادداشتو می نویسم چون نمی خوام حسی که این فیلم بهم داد از بین بره. 50/50 برای من فیلم ویژه ای بود. نمی تونم این اتفاق رو که این فیلم رو توی این شرایط روحیم دیدم نادیده بگیرم.


مدتیه که همه ش فکر میکنم که من به طرز عجیبی توی زندگیم دارم سعی می کنم که خوب باشم. کارامو درست انجام میدم. ولی دنیا و آدمای دیگه اذیتم میکنن. حس میکنم کسایی که دورورمن عوضین. و این فیلم به شدت در ایجاد حس همذات پنداری تو این مورد موفق عمل می کنه.


تو افتتاحیه فیلم می بینیم که آدام  آدم خوبیه. به کاری که براش حقوق می گیره اهمیت می ده در حالیکه این کار برای رئیسش مهم نیست یا اینکه همکارش به صورت اعصاب خوردکنی رفتار محیط کارو رعایت نمی کنه و بلند بلند با تلفن صحبت می کنه و نمی ذاره آدام به کارش برسه. یا ایکه اون پشت چراغ قرمز وایمیسه با اینکه ماشینی رد نمیشه در حالیکه بقیه همینجوری بدون توجه به چراغ اونو رد می کنن. دوست دخترش نه تنها براش ساک نمی زنه، حتی 3 هفته بهونه میاره و باهاش سکسم نمی کنه. ولی اون بهش سخت نمی گیره حتی براش وسایلشو مرتب می کنه. خلاصه اینکه حسابی آدم خوبیه  وقتی کسی خوب نیست.


ولی یهو دنیا تو کاسه ش میذاره. وقتی برای یه درد کمر پیش دکتر میره می فهمه که سرطان داره. به اون صحنه فکر کن که با ناباوری به دکترش می گه امکان نداره من سرطان بگیرم من الکل و سیگار مصرف نمیکنم! حتی ورزش می  کنم! غافل از اینکه مشکل از کاراش نیست. اون کارشو خوب انجام داده. دنیاس که اذیت می کنه.


وقتی دکترش که نقشش به عنوان نمادی از دنیا خیلی عالی نوشته شده (چون بدون ذره ای ترحم یا دلسوزی خبرو بهش میده) براش توضیح میده که بیماریش ژنتیکیه نمی تونستم نخندم. آدام کار اشتباهی نکرده حتی از بقیه خیلی بهتر بوده. ولی این توی وضعیتش تفاوتی ایجاد نمی کنه. خوب بودن جایزه ای نداره.


البته آخر فیلم آدام در کنار روانپزشکش و بعد از عمل موفقیت آمیزش روی خوش دنیا رو می بینه. چیزی که امیدوارم برای من هم صادق باشه.


فیلم چیزای زیادی داشت که چشممو گرفت. مثلن نقش کایل. چقد به آدام حسودیم شد که من اینجور کسیو کنارم ندارم. بار طنز فیلم روی دوش اونه و خیلی خوب از پسش برمیاد.


دوست دختر آدام هم پتاسیل خیلی خوبی داشت که تا حدودی از این پتانسیل استفاده شده بود ولی بخشی از اون هم هرز رفت. اون صحنه ای که نقاشیو پس نگرفت و گفت برای تو کشیدمش و یا وقتی سر میز شام یه مادر آدام گفت که ازش مراقبت میکنه درحالیکه میدونست نمی تونه واقعن عالی بودن. می شد جوری بشه که تماشاچی سر دوراهی دوسش داشتن یا نداشتنش گیر کنه یا دلش براش بسوزه. ولی با خام دستی این موقعیتو خراب کردن و با صحنه های مختلفی (و مخصوصن با صحنه ی خیلی بد آتیش زدن نقاشیش) آب پاکی رو روی دست تماشاچی ریختن که باید از اون بدش بیاد. از نکته ی جالب خرید سگ هم نباید گذشت.


مادر آدام و کاترین روانپزشک آدام هم نقش های استانداردی بودن که خوب در اومدن. هرچند که صحنه ی آخر فیلم که آدام با کاترین سر قرار میرن تقریبن بدترین قسمت فیلمه. جوری که آرزو می کردم بعد از خوب شدن آدام بی خیال رابطه ی عاشقانه ش با روانپزشکش می شدن. ( باز جای شکرش باقیه که قبل از اینکه تماس جسمی بینشون برقرار بشه فیلم کات شد و تموم شد. اگه می بوسیدش فاتحه ی فیلم خونده بود) شاید نویسنده خواسته با دادن این عشق به آدام بدبختیایی که به ناحق سرش اومده رو جبران کنه.


نقاط بد فیلم کم نبود و تا الانم به چند تاش اشاره کردم که به نظرم اگه نبودن فیلم به یه فیلم موندگار تبدیل میشد. مهم ترین نقطه ضعف به نظرم احساسی شدن بعضی از صحنه ها بود. البته دستان یه آدم سرطانی که داره با مرگ دست و پنجه نرم میکنه نمی تونه از کلیشه فرار کنه. هرچند کارگردان نخواسته بود که فیلمو احساسی کنه و گریه ی مارو در بیاره (مقایسه کن با فیلمای ایرانی) ولی یه جاهایی  میشه دید که کنترل این کار از دستش در رفته. شاید می شد با چند تا کات سریعتر جلوش رو گرفت. (برای اینکه بفهمی منظورم چیه کافیه به شات بسته ی بچگانه ای فکر کنی که از صورت آدام گرفته شده بود وقتی داشت بوسیدن دوست سرطانیش توسط زنشو نگاه می کرد).


یکی دیگه از پتانسیل های فیلم نقش پدر آدام بود که واقعن حروم شد. میشد چن تا سکانس خوب باهاش درآورد.


یه چیزی که همه ش به اون فکر می کنم اینه که نویسنده یا کارگردان حسابی از دست زنا شاکی بودن! رفتارشون با کاراکتر دوست دختر آدام اینو کاملن نشون میده. خلاصه تعجب نمی کنم اگه بشنوم کارگردان از زنش طلاق گرفته یا با زنا مشکل داره یا احتمالن همجنس بازه!


چیز جالب دیگه عشق کایل به آدام بود که باز هم اغراق بهش لطمه زد. میشد صحنه ی دیدن کتاب راهنمای سرطان رو کم تر تو چشم ساخت یا اون دیالوگ "اگه من زنت بودم هر روز برات ساک میزدم" رو حذف کرد چون به زیبایی و غیرمستقیم با همین نفرتی که کایل به دوست دخترای آدام داشت وبا همراهیش ما عشقشو درک کرده بودیم.


به عنوان حرف آخر اینکه فیلم خوبی بود که همونقدر که می شد فیلم بهتری باشه تونسته بود از فیلم بدتر شد و کلیشه شدن فرار کنه. من هم که به دلایل شخصی ازش خوشم اومده بود.



شرح پریشانی


دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

داستان غم پنهانی من گوش کنید


قصه بی سر و سامانی من گوش کنید

گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید


شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟

سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟


روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم

ساکن کوی بت عربده جویی بودیم


عقل و دین باخته، دیوانه رویی بودیم

بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم


کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود

یک گرفتار از این جمله که هستند نبود


نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت

سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت


اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت

یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت


اول آنکس که خریدار شدش من بودم

باعث گرمی بازار شدش من بودم


عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او

داد رسوایی من شهرت زیبایی او


بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او

شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او


این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد

کی سر برگ من بی سروسامان دارد


چاره اینست و ندارم به از این رای دگر

که دهم جای دگر دل به دل آرای دگر


چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر

بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر


بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود

من بر این هستم و البته چنین خواهد بود


پیش او یار نو و یار کهن هردو یکی ست

حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی ست


قول زاغ و غزل مرغ چمن هردو یکی ست

نغمه بلبل و غوغای زغن هر دو یکی ست


این ندانسته که قدر همه یکسان نبود

زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود


چون چنین است پی کار دگر باشم به

چند روزی پی دلدار دگر باشم به


عندلیب گل رخسار دگر باشم به

مرغ خوش نغمه گلزار دگر باشم به


نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش

سازم از تازه جوانان چمن ممتازش


آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست

میتوان یافت که بر دل ز منش یاری هست


از من و بندگی من اگر اشعاری هست

بفروشد که به هر گوشه خریداری هست


به وفاداری من نیست در این شهر کسی

بنده ای همچو مرا هست خریدار بسی


مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است

راه صد بادیه درد بریدیم بس است


قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است

اول و آخر این مرحله دیدیم بس است


بعد از این ما و سر کوی دل آرای دگر

با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر


تو مپندار که مهر از دل محزون نرود

آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود


وین محبت به صد افسانه و افسون نرود

چه گمان غلط است این برود چون نرود


چند کس از تو و یاران تو آزرده شود

دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود


ای پسر چند به کام دگرانت بینم

سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم

مایه عیش مدام دگرانت بینم

ساقی مجلس عام دگرانت بینم


تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند

چه هوسها که ندارند هوسناکی چند


یار این طایفه خانه برانداز مباش

از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش


میشوی شهره به این فرقه هم آواز مباش

غافل از لعب حریفان دغل باز مباش


به که مشغول به این شغل نسازی خود را

این نه کاری ست مبادا که ببازی خود را


در کمین تو بسی عیب شماران هستند

سینه پر درد ز تو کینه گذاران هستند


داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند

غرض اینست که در قصد تو یاران هستند


باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری

واقف کشتی خود باش که پایی نخوری


گرچه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت

وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت


شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت

با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت


حاش لله که وفای تو فراموش کند

سخن مصلحت آمیز کسان گوش کند



وحشی بافقی






 قطع به یقین معشوق این ترکیب بند بی نظیر مذکره  



که چه ؟


اینکه گفتی: ‹‹ بی تو آنجا مانده ام تنها ›› که چه ؟!

‹‹ بارها دیدم تو را در عالم رؤیا ›› که چه ؟


اینکه گفتی : ‹‹ در تمام شهرها چشمم ندید -

مرد خوبی مثل تو در بین آدمها ›› که چه ؟!


بودنت وقتی نیازم بود پیدایت نبود!

بعد از این مدت نبودن ؛ آمدی اینجا که چه ؟!


راز ما لو رفته و شهری شد از آن باخبر !

آنچه بوده بینمان را می کنی حاشا که چه ؟


پاکی مریم مگر از چهره اش پیدا نبود ؟!

بعد ناپیدایی ات حالا شدی پیدا که چه ؟


من که گفتم برنخواهم گشت دیگر هیچوقت!

آمدی دنبال من تا این سر دنیا که چه ؟


من که دیوار قطوری دور قلبم ساختم

پشت چشم از عشوه نازک می کنی حالا که چه ؟!



اصغر عظیمی مهر



دنده


با اشک تو خنده را عوض میکردم!

قانون پرنده را عوض میکردم!

دنیا در دستم بود آن وفتی که

با دست تو دنده را عوض میکردم!



 اصغر عظیمی مهر



لب بی دهن


رازیست که آهسته به من می گوید

از لحظه دیدار دو تن می گوید

جای لب تو بر لب لیوان یعنی

حتا لب بی دهن سخن می گوید



عباس صادقی زرینی



کلاف


در حلقه­ی عالمان کلافی افتاد

در جمع شکافنده شکافی افتاد

دیشب سر پاک یا نجس بودن عشق

بین علما چه اختلافی افتاد



عباس صادقی زرینی