روی دنیا ببند پنجره را، تا کمی در هوای من باشی
چون قرارست بعد ازاین تنها، بانوی شعرهای من باشی
چند بیتی به یاد تو غمگین... چند بیتی کنار تو لبخند...
عصرها عشق می زند به سرم، تلخ و شیرین چای من باشی
من بخوانم تو سر تکان بدهی، تو بخوانی دلم تکان بخورد
آخرِ شعر ازخودم بروم، تو بمانی صدای من باشی
با چه نامی تو را صدا بزنم!؟ آی خاتون با شکوه غزل!
"عشق" هر چند اسم کوچک توست، دوست دارم "شما"ی من باشی
کاش یک شب به جای زانوی غم، شانه های تو بود در بغلم
در تب خواب ها و حسرت ها، کاش یک لحظه پیش من باشی
بیت آخر همیشه بارانی ست... هر دو باید به خانه برگردیم
این غزل را مرور کن هر شب، تا کمی در هوای من باشی...
اصغر معاذی مهربانی
دل مرا به هوای بهارتان ببرید
به عطر دامنه های دیارتان ببرید
میان خلوت یک ظهر دست هایم را
به کوچه کوچه گشت و گذارتان ببرید
چقدر دلهره میوه هایتان؟ بانو!
مرا به گردش باغ انارتان ببرید
گلویم از عطش بوسه هایتان خشک است
لب مرا به لب چشمه سارتان ببرید
رها کنید سرازیر دره ها باشم
سر بلند ترین آبشارتان ببرید
دوباره غرق تماشای چشمتان شده ام
سوار موج به دریا کنارتان ببرید
اصغر معاذی مهربانی
مجموعه «باد بادک های دیار مادری»
انتشارات سوره مهر
در حیرتم که چطوری این شعر از زیر دست وزارت ارشاد در رفته و مجوز گرفته !
تصویرسازی از این خلاف تر ؟ تعبیر از این روشن تر ؟